top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

مِهر دوست

برفروز از مشرق و پر کن فضای

شام را با مِهر خود برکَن ز جای


ای کلید نور اندر دست تو

سیمگون گیسوی را خرمن نمای


چون منِ دیوانه دل کس چون کُند

خانه بر خاکستر گلخن بنای


آنچه در شب زیستم شد بر فنا

با طلوعت سالیان من فزای


ای که با تیغ فِراقت کشته‌ام

برق شمشیرت کَنَد آهن ز جای


در دل من زیستی عمری ، کنون

پاره کن این سینه و از تن درآی


ترسمآن ساعت بیایی کز فراق

نیست ردّی از شب و از من به جای


کامران تندر


 


bottom of page