دردش همه بر جان من آن یار که غم داشت
آن دوست که بر پیکر خود زخم ستم داشت
آن کودک بیمار که در کنج خیابان
بغضش به گلو بود پرستار چو کم داشت
آن مادر نالان که چو بر دار پسر دید
یک ماهه کمر در غم این حادثه خم داشت
محروم بسیجی که کند امر به معروف
خود حسرت دیدار پریروی صنم داشت
آن حاکم بیچاره که بدبختترین است
از بیم دو صد فوج نگهبان به حرم داشت
آن یار که در زیر شکنجه بدنش سوخت
درد وطن و گردش آزاد قلم داشت
آن کهنه خدایی که پدر بود و ستم کرد
تقدیر بدینگونه به فرزند رقم داشت
آن بنده مفلوک که این ظلم نمیدید
در شکر همی بود که آن یار کَرَم داشت
هرچند مرا کفش نبودست همه عمر
آموخت مرا آنکه به پا رنج قدم داشت
کامران تندر