top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

جامۀ دین

این جامۀ پوسیده بر قامتمان تا چند

افسون شده بیداری ، افسانه شده لبخند


بر جان و دل و دستم صد بند گران بستند

دیوان به یکی حقّه ، شیخان به دو صد ترفند


دوزخ به من آسانتر از باغ اِرَم باشد

در باغ بهشت اندر گر زاهد و شیخ آیند


یارای سکوتم نیست خاموش نخواهم ماند

گر خصم جدا سازد جان از تن و بند از بند


در خواب نشاید زیست ، خاموش نباید ماند

سوگند به چشمانت ، سوگند بدان لبخند


هرچند بسی اندک بیدار شدیم اینک

صد قائله در پیش است ، صد قصّۀ پنداپند


کامران تندر


 


2 views0 comments
bottom of page