یادی ز آشنا
به استقبال مولانا
«رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب ، شبگرد مبتلا کن»
بگذار بیتو امشب ، سالی شود برایم
این جان مبتلا را ، بیخویش پر بلا کن
انگار بیفراقت ، سازم ثمر ندارد
ساز مرا ازین درد ، گریان و پُرنوا کن
بگشای بند مهرت ، از این پرِ شکسته
بنگر فراز پرواز ، بر صبر خود ثنا کن
دلگیرم از دل خویش ، این دورهگردِ ناچار
رحمی بر این نیاز و صبری بر این جفا کن
گاهی اگر به خلوت بر ماه خیره گشتی
یادی ز آشنا کن
یادی ز آشنا کن
کامران تندر
