عجب رسميه رسم زمونه
Updated: Nov 6, 2022
از آن روزهاى تلخ و آخرين تلاشهاى همکلاسی هنرستان موسیقی و دوست زمان نوجوانىام شروين نجفیان و خانوادهاش براى حمايت از من سالها میگذرد. يادم هست اولين شاهنامه اى كه خواندم را پدر شروين كه شاهنامهشناس و اهل ادب بود به من داد. او دار و ندارش كتاب بود و همچون دلدادهاى به فرهنگ و ادب اين سرزمين در ميان كتابهايش زندگى میكرد. او درب خانه اش به روى همه مخصوصاً اهل ادب باز بود و بزرگانى همچون حسين پناهى و محمود دولت آبادى و … همنشينش بودند.
يادم هست كه به علت تأثير قصه تلخ آن تجاوز بر زندگيم، از جمعها كنارهگیری کرده بودم و روز به روز از سلامت روانى دورتر میشدم و سربلندى و غرور نوجوانى از دست رفته را در كوچهها و خيابانهاى سياه و دودزده تهران ميجُستم.
گاهى كه مستأصل ميشدم، پناهم اين خانواده بودند. عمه ايران ، عمهی شروين با من مشق سه تار میكرد و بعد از اينكه به من ناهار میداد ، مبلغى هر آنچه میتوانست در جيبم میگذاشت.
يكى ديگر از افرادى كه در آن خانه كه مركز شعر و ادب و شاهنامه بود با او آشنا شدم عموى شروين بود.
عمو رسول گاهی مرا بر سر فيلمبردارى آثارش میبرد و میدانم كه پيش از نابودى من برايم خيلى نقشهها و برنامهها داشت، ولى پس از آن اتفاق شوم نيز رهايم نكرد. او وقتى ديد خانوادهاى ندارم بارها براى حل مشکلاتی كه داشتم به ادارات مختلف مراجعه كرد و به اين و آن رو زد.
رسول نجفیان از نسلى تكرار ناشدنى و زلال میآمد كه دلشان براى فرهنگ ایران زمین میتپيد. از نسل حسين پناهى و ايرج طهماسب و حميد جبلى و …

آخرين تلاش عمو رسول براى بازگشت من به زندگى، دعوت از من براى همراهى با او در نخستين اجراى زندهاش بود. هیچوقت یادم نمیرود. وقتی داشتیم اجرا میکردیم با خود میاندیشیدم که انگار عمو رسول برای من میخوانَد که در ابتدای جوانی مثل «برگی » که «باد خزون» بر او وزیدن گرفته بود، در خود میشکستم.
سالها بعد بر روى صفحه پروفايل برادرزاده آن فرد متجاوز (که ذکرش در مطالب پیشین رفت) ديدم كه يكى از دوستانش برايش تسليتى فرستاده بود با متن شعر "رسم زمونه". خیلی دلم گرفت.
برايش نوشتم:
دوست گرامى، ديدم كه شعر رسم زمونه را براى فلانى به عنوان تسليت فرستادهايد. خواستم عرض كنم بنده در اولين اجراى زنده اين ترانه با رسول نجفيان همنوازى كردم. همان ترانه اى كه از آن خاطره داريد.
اما آن اجرا جزو آخرين اجراهاى من در ايران بود چون که ديگر نتوانستم در آن محيط كار كنم.
میدانيد چرا؟ چون عموى همان كسى كه برايش تسليت نوشتهاید، رشته حياتم را گسست. همين …
