سرزمین مهر

سرزمین مهر را دیگر نشانی نیست نیست
کشور خورشید را خورشیدبانی نیست نیست
تیره از زاغ و زَغـَن شد آسمان نیلگون
کوهسار از بهر سیمرغ آشیانی نیست نیست
کـشـتی این قوم رنگ ساحلی ایمن ندید
بادبانِ همت و باد وزانی نیست نیست
مغزها را طعمه ضحاک ایران کردهاند
ای عجب مر این جوانان را زبانی نیست نیست
اهرمن بر خاک رستم چون تواند تاختن ؟
رخش را بر تن مگر برگُستُوانی نیست نیست؟
نغمه خنیاگران چون مویههای شوم گشت
در گلوی مطربان یک خسروانی نیست نیست
سازهامان در سکوت گنجهها از یاد شد
در پسِ این کوچهها آوازخوانی نیست نیست
مرزهایِ پیکرِ پاکِ گلاندامان شکست
دامن مام وطن را مرزبانی نیست نیست
زورمندان سفرههای سِفلگی گستردهاند
کودک بیخانمان را خرده نانی نیست نیست
مشفقی گفتا رهِ آزادگی امشب مپوی
گفتمش فردا چو برخیزم توانی نیست نیست
از مجموعه دیوار، زنجیر، حصار
نشر، اکتبر ۲۰۰۷