خنیاگر کهن
در سر من بس غزل نیک هست
صد سخن و نکتهٔ باریک هست
جز غم و ویرانی و آوار و خون
هیچ نیاید ز زبانم برون
بغض کهن فاش بخواهم بگفت
مینتوانم دگر آنرا نهفت
تا که بدانید چه بر من گذشت
چیست به تاریخ مرا سرگذشت
در دل من دفتری از درد هست
قرن پی از قرن خیالم بخست
در سر من صد غزل ناب هست
گویمشان بخت چو از خواب رَست
* * * * *
در سر من صد غزل ناب هست
عشق و گل و بوسه و مهتاب هست
نیست ولی میل به نشخوارشان
زانکه جهان نیست گرفتارشان
دور ز ما سنّت تکرار باد
دورتر اندیشهٔ بیمار باد
پیکرمان دربدر از میهن است
خاک وطن خانهٔ اهریمن است
خصم شکستهست بسی ساز من
تار تنیدهست بر آواز من
جز غم آن ساز نگویم سخن
تا نفسی هست درین پیر تن
کامران تندر
از مجموعهٔ دیوار ، زنجیر ، حصار
