top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

حجاب من

‏‎


امشب می‌خواهم لقب شاعر را از روى خود بردارم. نه تنها این لقب که همه‌ی عناوینی که حجاب من شده‌اند و مرا وامی‌دارند که به هر دری بزنم تا در نظر خلق آن نام یا صفت برایم حفظ شود. چرا که می‌بینم انسانها برای حفظ القاب چه‌ها که نمی‌کنند و شاعران برای حفظ نام شاعر، به هر قیمتی باید بنشینند و وزنها و قافیه‌ها را به هم ببافند تا در نظر اجتماع شاعر بمانند.

یادم هست رفیقی از دوست ترانه‌سرایش حکایت می‌کرد که «داشتیم تلفنی صحبت می‌کردیم که فلانی ناگهان گفت: من باید بروم چون ساعت شعر سرودنم فرا رسیده.»

این را که شنیدم به فکر فرو رفتم که چگونه می‌توان ساعت شعر سرودن داشت!؟ مگر شعر و اندیشه سر ساعت خاصی لبریز می‌شود؟ یادم آمد که گاهی چندین سال کلامی ننوشته‌ام و گاهی به ناگهان تمام شب را ديوانه‌وار صرف نوشتن شعری کرده‌ام.

از آن موقع هر وقت که نشستم تا شعری بنویسم، هرچه کردم دیدم اینها مفاهیمیست که بارها و بارها طی قرنها سروده شده و حالا همه بشریت انگار منتظر مانده‌اند که من هم بیایم و همان حرفهای تکراری را در قالبی دیگر ارائه کنم. یعنی کار بی‌خاصیت. اصولاً دیدم شعر و شاعری تکرار مکرّرات است و انگار دارد ما را تخدیر می‌کند. نشسته‌ایم دور هم و با قیافه حق به جانب وسط شعر خواندن یکدیگر میدویم و با لذت مصرع دوم را بلند بلند می‌خوانیم تا بگوییم که ما هم بلدیم و عرض اندامی ‌بکنیم. آنگاه چنان با تکرار قافیه‌ها سرمست می‌شویم که انگار گره‌ای از گره‌های بشر را گشوده‌ایم.

در آن ایّام یادم هست که همیشه منتظر بودم که واقعه‌ای رخ دهد تا در مورد آن شعری بسرایم. هر بار وقتی نگارش شعر را به پایان می‌بردم گمان داشتم که مشکلات و مصائب بشر با نوشتن این شعر حل خواهد شد. ولی کمی که دقت می‌کردم ، می‌دیدم که این بازی با کلمات نه تنها هیچ گره‌ای از کار فرو بسته ما نخواهد گشود بلکه گویی سدّ راه رشد ما شده‌اند چرا که با بیان کلماتِ خوش رنگ و لعاب، عطش و شانس خود به دانستن و یا حل شدن و یکی شدن با حقیقت را کمتر و کمتر می‌کنیم. گاهی دیده‌ام که افرادی آنقدر این کلمات را تکرار کرده‌اند که امر به ایشان مشتَبَه شده است که آن مسیحِ موعود و نجات دهنده‌ی راستین، خودِ شخص ایشان است. غافل از اینکه با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی‌شود و یا به قول مولانا:

تا قـيـامت صوفى اَر مِی مِی کند

تا نـنـوشـد بـاده مسـتی کِی کند

گویی باید از شر این اوصاف جعلی و دروغین خود را رهانید تا رهایی یافت و رستگار شد. مولانا در ابیاتی دیگر می‌فرماید:

خویش را صافی کن از اوصافِ خود

‏‎تـا بـبـیـنــی ذاتِ پــاکِ صــافِ خود

11 views0 comments

Recent Posts

See All
bottom of page